این خوابهای ده دقیقهای بین دو تا snooze رو خیلی دوست دارم. هر کدومشون واسم اندازه یه خواب کامل ارزش دارن. توشون خواب هم میبینم. یه بار حتی بلند شدم، مسواک زدم، دو قُلُپ چایی خوردم، لباس پوشیدم و رفتم دانشگاه. نشستم کامپیوترم رو روشن کردم. دیدم صدا میآد. گفتم حتماً از کامپیوتره. بعد صدا همینطور بلندتر شد و من بیدار شدم. فهمیدم تو یکی از همین خوابهای ده دقیقهای بودم. خیلی حال کردم.
رفتم گشتم تو اینترنت یه چیزی شبیه آژیر خطر دانلود کردم واسه آلارم موبایلم که صبحها با صلابت هر چه تمام تر بیدارم کنه. صداش که درمیآد، میفهمم که هفت و نیم شده. البته خیالم راحته که تا یک ساعت دیگه قرار نیست از رختخواب بیرون بیام. دستم رو از زیر پتو بیرون میآرم و بدون اینکه نگاه کنم، انگشتم رو میذارم رو دکمه snooze و خلاص. تو این کار به عرفان رسیدم. اوایل خطا زیاد داشتم. دستم میخورد به موبایل و از تخت میافتاد پائین، یا اینکه کلاً خفهاش میکردم و خواب میموندم. ولی کم کم تجربهام زیاد شد و الان انگشتم رو همون بار اول میذارم رو snooze.
واسه هر کدوم از ده دقیقهها هم یه برنامه خاص گذاشتم. یه دونه رو طاقباز میخوابم، بعدی رو روی شکم. تو یه دونهاش پاهام رو از زیر پتو میندازم بیرون که خنک شه، یا اینکه بالشم رو این رو اون رو میکنم و صورتم رو فرو میکنم تو خنکیش. این طوری پروسه بیدار شدنم یک ساعتی طول میکشه، عوضش دلکندن از رختخواب رو یه کم برام راحتتر میکنه. از یهو بیدار شدن خیلی بهتره. آروم آروم باور میکنم که باید پا شم. خبر بد رو که نباید یهو داد.